اینجا اتاقکی است که عکسهای عمرم را هرروز ظاهر میکنم

زنی بنام فخر الدوله

خونه مادری من پر از حرف آدمهایی که من هیچ وقت ندیدمشون یکیشون همین خانوم فخر الدوله دختر مظفر الدین شاهه،مطابق معمول مادر بزرگم تعریف میکرد که خونه خانوم توی یه پارک روبروی
مسجد فخر الدوله فعلی بوده توی این پارک خونه خانوم بود و خونه بچه هاش ،رضا خان حسن خان ،امین الدوله همه اتاقها دور پارک بودند و روبرو هم خونه خدم و حشم ،بغلشم حموم امین الدوله بود این پارک در بزرگی داشت در چوبی بزرگی که شبا میبستنش از حمومم راه داشت به باغ ،از خانوم که میگه کلماتو با تمام وجودش ادا میکنه ،یه زن کامل سبزه رو با صورتی کشیده، زن امین الدوله ته باغ هم دکتر نفیسی یه اتاق داشت که مریضارو ویزیت میکرد مث الان منشی نبود نوکرش دم در مینشست و مریض که میومد بیرون حق طبابت و میداد بنوکرش اگه داشتی حق طبابت دو تمومن بود نداشتی که هیچی نمیگرفت مادر بزرگم میگه دکتر نفیسی طبیب خیلی حاذقی بوده .بعد تعریف میکنه که خانوم یه مدرسه داشت که دخترای بی سرپرست و توش نگه میداشت یه یتیم خونه با مدرسه و دخترا که درس میخوندنو به جایی میرسیدن اگه خواستگاری براشون پیدا می شد وقت میگرفت میرفت پیش خانوم برا خواستگاری ،بهش میگم قاجارا همشون آدمای خوبی بودن؟ میگه همشون چشم دل سیر بودن ادمای خوبی بودن مگه نمیدونی ؟میگم چیو؟میگه زن عموم میشد دختر دایی محمد علیشا میگم همین زن عمو خودمون میگه اره اونموقعا صداش میکردن عمه قزی ...بعد دوباره آهی می کشه و میگه اونموقع زنای اعیون میومدن حموم امین الدوله ،جامه دار جدا ،دلاک جدا ،آبکش جدا اونموقع هنوز مردم امید داشتن حد اقل از قبل این اعیونا چیزی میرسه بهشون امان از حالا.... و باز آه میکشه میگه احمد شاه جوون بود خیلی جون وقتی رسید به پادشاهی زود تونست
رضا شاه بیاردش پایین
نگاهم میوفته به دوتا لاله سبز ناصری به تعریفای مادربزرگم همیشه فک میکنم بهمه اون آدما از زن اوس صفر تا خانوم تا متینه خانوم عمه قزی، فاطمه خانوم،دکتر نفیسی ... همشون آدمایی بودن که هنوز تو تاریخ تو همون پارک دارن زندگی میکنن  آدمایی که وقتی رو برفا راه میرفتن جا پاشون میمونده این جا پای موندگار خیلی مهمه خیلی...






نظرات:


متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی